گل گلدون من

 

 گل گلدون من شکسته در باد

تو بیا تا دلم نکرده فریاد

گل شبو دیگه شب بو نمی ده

کی گل شب بو رو از شاخه چیده

گوشه ی آسمون٬ پر رنگین کمون

من مث تاریکی٬ تو مثل مهتاب

اگه باد از سر زلف نو نگذره

من می رم گم می شم تو جنگل خواب

گل گلدون من٬ ماه ایوون من

از تو تنها شدم٬ چو ماهی ازآب

گل هر آرزو٬ رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه٬ دلم یه مرداب

آسمون آبی می شه٬ اما گل خورشید

رو شاخه های بید٬ دلش می گیره

دره مهتابی می شه٬ اما گل مهتاب

از برکه های خواب٬ بالا نمی ره

تو که دست تکون می دی

به ستاره جون می دی

می شکفه گل از گل باغ

وقتی چشمات هم می آد

دو ستاره کم می آد

می سوزه شقایق از داغ

گل گلدون من٬ ماه ایوون من

از تو تنها شدم٬ چو ماهی از آب

گل هر آرزو٬ رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه٬ دلم یه مرداب

این ترانه زیبا که هنوز بعد گذشت سالها گرد فراموشی نگرفته و کوچک و بزرگ گهگاه آن را زمزمه می کنند٬ سالها پیش بوسیله فرهاد شیبانی سروده شد و با صدای دلنشین سیمین غانم خوانده شد.

 

به او نگاه کنید با قامتی خمیده و دلی پر از یاس به چه می اندیشد؟ به جوانی از دست رفته اش یا به سالهایی که پیش رو دارد؟ افکارش بسان ساعتی گاه در روزهای مسرت بار گذشته گاه در غمهای حزن انگیز گذشته طی طریق می کنند و گاهی هم برای لحظه ای به زمان حال می آیند افکارش با گذر ایام گرد فراموشی نگرفته اند. شاید تا چند ساعتی دیگر کسی با تبر او را تکه تکه کند و از او آتشی مهیا کند برای ساعتی گرم شدن آن وقت آرزوهای و خاطراتش با شعله های آتش به آسمانها خواهد رفت. در حالی که عده ای به دور از افکارش کنار آتشی که مهیاست نشسته اند و به شادمانی مشغولند. شاید هم مجسمه سازی از تکه هایش مجسمه ای زیبا بیافریند آن وقت او به با انسانها به سخن خواهد نشست. از بهار زندگی خواهد گفت که چون رمانی عاشقانه به هیجان آمده و زیباترین چهره اش را نثارمان می کرد یا از تابستان که فرزندانش او را غرق در غروری بی مانند می کردند ویا از پا ییزش که رنگین ترین لباسش را بر تن می کرد و بسان تابلویی زیبا در کنارمان می شد حتی از زمستان که برف قامتش را خمیده کرده ولی او با استحکامی در خور به زانو در نیامده و به فکر بهار آینده بود که باز پرندگان بهاری گرداگردش را پر کنند از نغمه های زیبایی بهاری و رهگذران  در زیر قامت تنومندش دمی بیاسایند. کودکان با لباسهای شاد و رنگارنگشان در کنارش بازی کنند و از شکوفه های صورتی رنگش برای خود گردنبندی زیبا درست کنند. و حتما نقاشی چیره دست از این همه در شگفت آمده و بوم خود را آماده خواهد کرد قلمش را بر رنگهای آبی آسمانی و سبز روشن خواهد زد و در کاسه ای آب به وسعت آسمانها می زند و بر بوم فرود می آورد تابلویی بی نظیر خلق خواهد کرد تا آیندگان نیز از این همه شکوه بی نصیب نمانند...

سخنانی نغز

 

آدمی که هیچ قدمی پیش نمی گذارد٬ و مرتب در ساحل ایستاده تا کشتی پیدا شود و او را ببرد٬ هرگز به کشتی نخواهد رسید٬

زیرا از کجا معلوم است که کشتی قبلا نیامده و نرفته باشد.

                                                                                                        برنارد شاو

زندگی بر دو نیمه است٬ نیمه اول به امید نیمه دوم می گذرد و نیمه دوم به حسرت نیمه اول.