ابیاتی از هوشنگ شفا در بیان زندگی

 

زندگی یعنی٬ تکاپو

زندگی یعنی٬ هیاهو

زندگی یعنی٬ شب نو٬ روز نو٬ اندیشه نو

زندگی یعنی٬ غم نو٬ حسرت نو٬ پیشه نو

زندگی بایست در پیچ و خم راهش زالوان حوادث رنگ بپذیرد

زندگی بایست یک دم٬ یک نفس حتی زجنبش وانماند

گرچه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد

زندگانی همچو آب است

آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت

و بوی گند می گیرد

در هلال آبگیرش غنچه لبخند می میرد

آهوان عشق از آب گل آلودش نمی نوشند

مرغکان شوق در آیینه ی تارش نمی نوشند

من سرودی تازه می خواهم

افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهم

                                                                        هوشنگ شفا

 

احمد شاملو

 

وقتی بچه بودیم پشت پنجره اتاق خوابمون دانه های بارون را می دیدیم و با صدای بلند می خوندیم:

بارون میاد جرجر٬ گم شده راه بندر

ساحل شب چه دوره٬ آبش سیاه و شوره

ای خدا کشتی بفرست٬ آتیش بهشتی بفرست

جاده کهکشون کو٬ زهره آسمون کو

چراغ زهره سرده٬ تو سیاها می گرده

ای خدا روشنش کن٬ فانوس راه منش کن

گم شده راه بندر٬ بارون میاد جرجر

بارون میاد جرجر٬ رو گنبدو رو منبر

لک لک پیر خسته بالای منار نشسته

لک لک ناز قندی٬ یه چیزی بگم نخندی

تو این هوای تاریک٬ دالون تنگ و باریک

وقتی که می پریدی٬ تو زهره رو ندیدی؟

عجب بلایی بچه٬ از کجا میایی بچه

نمی بینی خوابه جوجه م٬ حالش خرابه جوجه م

از بس که خورده غوره٬ تب داره مثل کوره؟

تو این بارون شر شر٬ هوا سیا زمین تر

تو ابر پاره پاره٬ زهره چیکار داره؟

زهره خانوم خوابیده٬ هیچکی اونوندیده...

بارون میاد جرجر٬ رو پشت بوم هاجر

هاجر عروسی داره٬ تاج خروسی داره.

.......

بعضی شبها وقتی شعرمون تموم میشد بارون هم بند میومد. روزهای قشنگی بود همه روزها صورتی رنگ بودن و ما شاد بودیم و ترانه های کودکانه می خوندیم بزرگترها هم بهمون جایزه میدادن جایزه هامون هم به اندازه خودمون کوچیک بودن ولی رنگی.بعضی شبها هم قبل خواب بزرگترا واسمون قصه میگفتن قصه محبوب ما هم خروس زری پرهن پری بود بیشتر شبها همین قصه رو واسمون میخوندن یا نوارشو میذاشتن هنوز بعد از سالها یه بیتش یادمه که میگفت: فرشته ها دویدن ستاره ها رو چیدن                  تا شب نکرده حاشابچه ها بیاین تماشا

اون موقع ها دلم می خواست منم فرشته می شدم و می رفتم ستاره ها رو می چیدم و یه گردنبند باهش درست می کردم و ... رویاهای شیرین و کودکانه ما با اشعار و داستانهای مردی بزرگ در ادبیات فارسی شکل گرفت. که بعد ها در کتاب ادبیات بیشتر شناختیمش.

و اسمش و رو خوب ذهنمون سپردیم چون کودکیمان را با اشعارش طی کرده بودیم. چندی پیش سالگرد تولدش بود آره ۲۱ آذر ۱۳۰۴ احمد شاملو در تهران به دنیا امد او شاعر٬ نویسنده٬ فرهنگ نویس٬ ادیب٬ و مترجم بود. ولی شهرت اصبی اش به خاطر شعرهای جذابش هست. شاملو تحت تاثیر نیما به شعر نو روی آورد ولی بعد ار چندی در بعضی از اشعار منتشر شده در هوای تاره و سپس در اکثر شعرهایش وزن را یکسره رها کرد و بصورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر فرسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کرده اند.                   کتاب کوچه شاملو بزرگترین اثر پزوهشی در باره فرهنگ عامیانه مردم است. هوای تازه هم مجموعه ای از اشعار منتخب اوست. در سال ۱۳۴۱ با آیدا آشنا شد و در سال ۱۳۴۳ با او ازدواج کرئ همان سال مجموعه اشعار آیدا در آیینه و لحظه ها را سرود. در ۲ مرداد ۱۳۷۹ از میان ما رخت بربست.

شاد بودن و شاد کردن

 

وقتی به هم می رسیم انتقاد کردن هامون هم شروع می شه یاد گرفتیم فقط عیبهای هم رو بینیم انگار و چشمهامون رو روی خوبی ها ببندیم. غافل از اینکه بسیاری از شاعران و فیلسوفان بزرگ در مورد شاد  کردن و شاد بودن سخنها گفته اند از جمله ابو سعید ابوالخیر گفته:

شاد بودن هنر است٬ شاد کردن هنری والاتر٬ اما٬ بی غمی٬ درد بزرگی است که از ما دور باد.

اشو نیز گفته:

هرگز فرصتی را برای شاد کردن دیگران از دست ندهید٬

چرا که نخست خود شما از این کار سود می برید٬

حتی اگر هیچ کس نداند شما چه می کنید٬

جهان پیرامون  شما خشنودتر خواهد شد.

وهمه چیز برای شما آسان تر می شود.

در این جهانم و لحظه اکنون را می زییم

اگر کار خوبی هست که می توانم انجام دهم٬

یا شادی ای هست که می توانم به دیگران ببخشم٬

لطفا به من بگویید٬ نگذارید آنرا به تاخیر بیندازم٬ یا از یاد ببرم٬

چرا که هرگز این لحظه را دوباره نخواهم زیست.

براستی چه خوب می شد وقتی به هم می رسیدیم به جای تحقیر یا تمسخر یا عیب جویی خوبی های هم را می دیدیم و ار هم تعریف و تمجید می کردیم و با این کار هم اطرافیانمون را شاد می کردیم و هم خودمون شادتر می شدیم. و دنیایی خیلی قشنگتر پیدا می کردیم.