دیروز ۲۴ بهمن سالروز وفات زنی بود که قلبش برای محبت به همه ی انسانها می زد و دست نوازشگرش را بی مهابا نثار همگان می کرد افسوس که در عنفوان جوانی وفات یافت روحش شاد امروز می خواهم  قسمتی از معروفترین شعرش را بنویسم.

و این منم

زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یاس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت ۴ بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصل ها را میدانم

و حرف لجظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک٬ خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت ۴ بار نواخت

در گوچه باد می اید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی ملول

و مردی از کنار درختان خیس میگذرد

مردی که رشته هاب آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کند

سلام

سلام

و من له جفت گیری گل ها می اندیشم.

                                                                                      فروغ فرخ زاد

ولنتاین

 

روز ولنتاین که به روز عشاق معروف است دارایی تاریخچه ای بس قدیمی است. سالها پیش در قرن ۱۳ میلادی و در زمان پادشاهی کلادیوس دوم  در رم مردی می زیست به نام سنت ولنتاین که کشیش بود و بسیار مهربان و خوش قلب بود در آن سالها کلادیوس دستور داده بود که هیچ سربازی حق ازدواج کردن ندارد چون سربازی که ازدواج کند دیگر نمی تواند خوب بجنگد از قضا روزی ولنتاین به سربازی که قصد ازدواج داشت کمک می کند تا ازدواج کند امپراطور(کلادیوس) هم دستور می دهد تا زندانی اش کنند پس از مدتی ولنتاین عاشق دختری می شود که در زندان کار می کرده  ولنتاین در روز ۱۴ فوریه فوت می کند ولی قبل از مرگش نوشته ای به معشوقش می دهد که در آخر ان نوشته بود ولنتاین تو. از آن زمان بعد روز ۱۴ فوریه را روز ولنتاین اعلام کردند که بعدها ۱۵ فوریه شد . هر سال در روز ۱۵ فوریه دختران و پسران جوان روز ولنتاین را جشن می گیرند و دست هر کدام از آنها شاخه گل روز و یا خرس سفید خوشگلی می توان دید و چشمهایی پر از برق و شوق زندگی و لبخندی حاکی از امید به دوست داشتن و دوست داشته شدن. هر سال در ۱۵ فوریه در می یابیم که هنوز عشق از یادها نرفته است و بی شک تا زنده ایم این روز را فراموش نخواهیم کرد . که بقول شاعر:

عالم از ناله عشاق مبادا خالی                  که خوش آهنگ و فرحبخش هوایی دارد

از هدیه های مرسوم روز ولنتاین روز قرمز است و خرس های عروسکی و شکلات و شمع و کارتهایی زیبا که در آنها تبریک ولنتاین وجود دارد و... رنگهای مرسوم این روز هم بیشتر سفید٬ قرمز٬ صورتی و آبی است.

ولنتاین مبارک.

 

                                                                                             

                 

                                   


رقص پرواز

 

امسال در دهه فجر بعد از سالها شاهد سریالی زیبا و جذاب بودیم به نام رقص پرواز  که از شبکه دوم پخش شد و توانست هر شب تعداد بی شماری از پیر تا جوان را جذب خود کند و  ما را با خود به دهه ۶۰ ببرد به سالهای جنگ سالهای ترس سالهای شجاعت و استقامت و.... سالهایی که چندان غریب نیست و   ما در این سفر به گذشته به این سالهای پر ترس و دلهره آور با دختری محجوب و با وقار که چهره اش معصومیت خاصی دارد همراه می شویم به نام ملیحه(لاله اسکندری) که به دنبال نامزدش به اهواز سفر می کند و همراه دیگر مان مردی چاق و خوش قلب است که حرفهایش گاهی تند و با متلک همراه می شود به نام دکنر یاوری(مهدی هاشمی) آغاز سریال از زمان ماست و در خلا سفر زنی ۴۰ ساله به اهواز برای دیدار با شوهرش و بی میلی دخترش سمیرا از دیدار با پدر شروع می شود زنی که دز زمان جنگ و در دوران جوانی اش با چادر بوده و حالا بدون چادر است و این سوال در ذهنمان شکل می گیرد که چرا چادر را رها کرده آیا باورهایش را از دست داده است؟ و سوالی دیگر نیز به ذهنمان  خطور می کند که چرا او با شوهرش زندگی نمی کند؟ دختر جوانی که در سالهایی جنگ به دنبال نامزدش راهی یه سفر به منطقه جنگی می شود بعد از اینکه از دفتری متوجه ی خوابش می شود مگر می شود شوهر خود را الان رها کرده و در تهران زندگی کند؟ در فیلم می گوید بخاطر این است که شوهرش شیمیایی شده و تحمل هوایی آلوده ی تهران را ندارد ولی دلیل قانع کننده ای نیست. آیا گذشت سالها بر این عشق آسمانی و پاک گرد فراموشی ریخته است؟

در دو قسمت پایانی این مجموعه متوجه می شویم که وحید مولایی شهید شده است.و با خود می اندیشیم که شاید معجزه ای رخ می دهد و او زنده خواهد شد. و بعد فکر می کنیم شاید ملیحه دچار بیماری شیزوفرنی شده است و بعد از مرگ شوهرش در ذهنش به او جان بخشیده است؟ ولی سر انجام پی می بریم که زمان ما و جود نداشته است و ملیحه در جنگ است و زمان ما را وقتی خبر مرگ وحید را می شنود و از هوش می رود در عالم بی هوشی دیده است و ما زمانی متوجه می شویم که او و دکتر یاوری در هواپیما نشسته اند و دارد برای دکنر یاوری تعریف می کند و نقطه عطف سریال همین موقع است  پس از مدتی تابوت ها از هواپیما به بیرون پرتاب می شوند و او تابوت وحید را می گید و دیگر ما نمی دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد چون زمان حال واقعی این لحظه است و سرانجام تابوت به پایین پرت می شود پرواز در برابر دیدگان یار.

این سریال واقعا عالی بود بازیگران بی نظیری داشت و بازیگردان بی نظیری هم گلاب آدینه گروهی قوی و بی نظیر دست به دست هم داده بودند تا ما را به حال و هوای آن زمان غریب ببرند.انتخاب بازیگران بسیار عالی بود چرا که یقین دارم هیچ کس دیگری نمی توانست به این زیبایی نقش ملیحه را بازی کند چرا که لاله اسکندری متانت و وقاری خاص دارد که به ندرت در دیگر بازیگران دیده ام.