یک نوشته ی زیبا

 

مرداب برای بدست آوردن یه نیلوفر سالها می خوابه تا آرامش نیلوفر بهم نخوره پس اگه کسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن.

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟

 

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال٬ ما چه زیبا می کنی

امروز ما بیچارگان امید فردایش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی؟

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی

                                                                        محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)

دوستی پرندگان با انسان

 

زیر سایه ی یک درخت تنومند نشسته ام بر روی چمن های خیس مرطوب رو به روم رودخونه ایست به وسعت زندگی و روش پر از پرنده های زیباست پرندهای پفک خوار! تا حالا دیده بودید این پرنده ها پفک کی خورن درست مثل آدما یک دختر بچه ی ناز و تپلی با موهای بلند و خرمایی شکلش داشت به پرنده ها پفک می داد پفک ها و پرنده ها مجاصرش کرده بودند هر از گاهی باد ملایمی موهای بلند و زیباش رو در هوا می رقصاند و ولی اون فقط حواسش به پرنده هایی بود که گرداگردش جمع می شدند اگه کاغذ و قلموم رو با خودم برده بودم شاید یک اثر هنری شگرف ثبت می کردم اسمشم می ذاشتم دوستی پرندگان با انسان!