یک روز برفی در بازارچه

برف چند روز متوالییه که داره می باره و  هوا هر روز سردتر از روز قبل می شه تویی شهر تردد آدما بخاطر بارش بی وقفه ی برف کم رنگ تر شده و صدایی سر و صدایی بچه ها به گوش نمی رسه صدای آواز پرنده هام قطع شده فقط بارش برفه و برف و برف توی یک بازارچه قدیمی چند تا فروشنده ی مسن با صورتهایی چورک خورده و موهایی سفید کنار آتیش بخاریی نفتیه قدیمی نشستن و دستهاشون رو بش نزدیک کردن و با هم گرم صحبتنن.

عجب هوا سرد شده ها سرما انگار توی استخونمون هم نفوذ می کنه. آره هوا سرده شده خیلی آخ یاد کرسی های قدیم بخیر از راه که می رسیدیم یه راست می رفتیم می شستیم زیر کرسی ها و پاهامون اونقدر می کشیدیم که می رسید به منقل و خوب خوب گرم می شد تمام خستگی ها و سرمایی روز از بدنمون میومد بیرون. آی گفتی چه صفایی داشت یه کاسه شلغم آب پز هم با کمی نمک حسابی حال آدمو جا می آورد. پسرم یونس چرا کز کردی اون گوشه بیا بابا تو هم بشین پهلویی ما ولش کن آقا رحیم آخه جوونایی امروز که حوصله ندارن بیان بشینن تنگ ما بذار تو حال خودش باشه جون. ای بابا تو ام حیدر آقا چیه رفته یه گوشه کز کرده انگار کشتی هاش غرق شده جونم جونایی قدیم یادته من از این شازده کم سن و سال تر بودم یه قالی به این بلندی رو می انداختم رو دوشم و از اینطرف به اونطرف می بردم اصلا خستگی حالیم نبود که والا.حق با آقا هوشنگه جونایی این دوره زمونه هموشون یه موبایل دستشونه و همش پیامک میدن به هم دیگه خوب بابام جان می خوای با دوستت حرف بزنی خوب بش یه تلفن کن فوقش یه دقیقه طول بکشه هم صرفه جویی تو وقته هم پولت اینقدر نمی شه که مجبور بشی بری از بقیه بگیری . ای بابا انگار شمام دل پوری داری از این جونا ها؟ خوب راستش رو بخوایین خودمم به دام دوتاشون گرفتارم هر چی بشون می گم بابا جان اینقدر با این موبایل بازی نکنین گوششون بده کار نیست٬ که نیست. ای بابا بی خیال شو بذار راحت باشنن چیکار به کارشون داری آخه؟ قربونعلی خان خدا رو شکر کن که سالمن دیروز پسر بهرامی آره همون که قنادی داره غروب از دانشگاه با موتور داشته میومده خونه که تو راه ترمزش نمی گیره تو این برفا و می خوره به یه کامیون که گوشه خیابون پارک بوده و از موتور پخش زمین می شه حیونیی دستش از چند جا می شکنن دکترا گفتن تا ۲ ماه باید تو گچ باشه. خدا برا کسی نخواد خدا خودش به مردم تو ایم برفا رحم کنه. آره والا خوب گفتی هوشنگ خان واقعا خدا خودش رحم کنه. دیگه غروب شد بهتره بریم دیگه و گرنه سرما می خوریم تو این سرما می افتیم رو دست زن و بچه هامون آره تا فردا خدافظ. یاحق. یا علی. تا فردا.

فروشنده های پیر راهیی خانه ها شون می شن و بخاریی نفتیه قدیمی هم خاموش می شه و به داخل مغازه گذاشته می شه تا فردا صبح که دوباره آنها باز گرد آن جمع شوند و روزی دیگر آغاز شود و برف هنوز در حال باریدن است.

نظرات 5 + ارسال نظر
سارینا دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:06 ق.ظ

داستان کوتاه خیلی قشنگی بود ممنون.

اسمارتیس دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:39 ق.ظ http://smartis.blogsky.com

قلم خیلی خوبی داری
ولی ...
برف قشنگه
تو یه هوای برفی اتفاقات خوب هم می تونه بیفته

حمید دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ

افسانه خانم عالی بود امید وارم بیشتر بنویسی

مجید سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام
قدیما آدما صداقت بیشتری داشتن. شب نشینی ها جالب و دوستانه بود. روابط بی غل و غش. ولی الان چی مونده آدمها برای منفعت باهم دوست می شن و برای منفعت باهم ارتباط برقرار می کنن. دیگه اون حال و هوای قدیم از اینجا رخت بر بسته.

nima پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:43 ق.ظ

salam
dastanet kheyli ghashange bazam azin dastana bezar

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد