شاد بودن و شاد کردن

 

وقتی به هم می رسیم انتقاد کردن هامون هم شروع می شه یاد گرفتیم فقط عیبهای هم رو بینیم انگار و چشمهامون رو روی خوبی ها ببندیم. غافل از اینکه بسیاری از شاعران و فیلسوفان بزرگ در مورد شاد  کردن و شاد بودن سخنها گفته اند از جمله ابو سعید ابوالخیر گفته:

شاد بودن هنر است٬ شاد کردن هنری والاتر٬ اما٬ بی غمی٬ درد بزرگی است که از ما دور باد.

اشو نیز گفته:

هرگز فرصتی را برای شاد کردن دیگران از دست ندهید٬

چرا که نخست خود شما از این کار سود می برید٬

حتی اگر هیچ کس نداند شما چه می کنید٬

جهان پیرامون  شما خشنودتر خواهد شد.

وهمه چیز برای شما آسان تر می شود.

در این جهانم و لحظه اکنون را می زییم

اگر کار خوبی هست که می توانم انجام دهم٬

یا شادی ای هست که می توانم به دیگران ببخشم٬

لطفا به من بگویید٬ نگذارید آنرا به تاخیر بیندازم٬ یا از یاد ببرم٬

چرا که هرگز این لحظه را دوباره نخواهم زیست.

براستی چه خوب می شد وقتی به هم می رسیدیم به جای تحقیر یا تمسخر یا عیب جویی خوبی های هم را می دیدیم و ار هم تعریف و تمجید می کردیم و با این کار هم اطرافیانمون را شاد می کردیم و هم خودمون شادتر می شدیم. و دنیایی خیلی قشنگتر پیدا می کردیم.

 

گل گلدون من

 

 گل گلدون من شکسته در باد

تو بیا تا دلم نکرده فریاد

گل شبو دیگه شب بو نمی ده

کی گل شب بو رو از شاخه چیده

گوشه ی آسمون٬ پر رنگین کمون

من مث تاریکی٬ تو مثل مهتاب

اگه باد از سر زلف نو نگذره

من می رم گم می شم تو جنگل خواب

گل گلدون من٬ ماه ایوون من

از تو تنها شدم٬ چو ماهی ازآب

گل هر آرزو٬ رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه٬ دلم یه مرداب

آسمون آبی می شه٬ اما گل خورشید

رو شاخه های بید٬ دلش می گیره

دره مهتابی می شه٬ اما گل مهتاب

از برکه های خواب٬ بالا نمی ره

تو که دست تکون می دی

به ستاره جون می دی

می شکفه گل از گل باغ

وقتی چشمات هم می آد

دو ستاره کم می آد

می سوزه شقایق از داغ

گل گلدون من٬ ماه ایوون من

از تو تنها شدم٬ چو ماهی از آب

گل هر آرزو٬ رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه٬ دلم یه مرداب

این ترانه زیبا که هنوز بعد گذشت سالها گرد فراموشی نگرفته و کوچک و بزرگ گهگاه آن را زمزمه می کنند٬ سالها پیش بوسیله فرهاد شیبانی سروده شد و با صدای دلنشین سیمین غانم خوانده شد.

 

به او نگاه کنید با قامتی خمیده و دلی پر از یاس به چه می اندیشد؟ به جوانی از دست رفته اش یا به سالهایی که پیش رو دارد؟ افکارش بسان ساعتی گاه در روزهای مسرت بار گذشته گاه در غمهای حزن انگیز گذشته طی طریق می کنند و گاهی هم برای لحظه ای به زمان حال می آیند افکارش با گذر ایام گرد فراموشی نگرفته اند. شاید تا چند ساعتی دیگر کسی با تبر او را تکه تکه کند و از او آتشی مهیا کند برای ساعتی گرم شدن آن وقت آرزوهای و خاطراتش با شعله های آتش به آسمانها خواهد رفت. در حالی که عده ای به دور از افکارش کنار آتشی که مهیاست نشسته اند و به شادمانی مشغولند. شاید هم مجسمه سازی از تکه هایش مجسمه ای زیبا بیافریند آن وقت او به با انسانها به سخن خواهد نشست. از بهار زندگی خواهد گفت که چون رمانی عاشقانه به هیجان آمده و زیباترین چهره اش را نثارمان می کرد یا از تابستان که فرزندانش او را غرق در غروری بی مانند می کردند ویا از پا ییزش که رنگین ترین لباسش را بر تن می کرد و بسان تابلویی زیبا در کنارمان می شد حتی از زمستان که برف قامتش را خمیده کرده ولی او با استحکامی در خور به زانو در نیامده و به فکر بهار آینده بود که باز پرندگان بهاری گرداگردش را پر کنند از نغمه های زیبایی بهاری و رهگذران  در زیر قامت تنومندش دمی بیاسایند. کودکان با لباسهای شاد و رنگارنگشان در کنارش بازی کنند و از شکوفه های صورتی رنگش برای خود گردنبندی زیبا درست کنند. و حتما نقاشی چیره دست از این همه در شگفت آمده و بوم خود را آماده خواهد کرد قلمش را بر رنگهای آبی آسمانی و سبز روشن خواهد زد و در کاسه ای آب به وسعت آسمانها می زند و بر بوم فرود می آورد تابلویی بی نظیر خلق خواهد کرد تا آیندگان نیز از این همه شکوه بی نصیب نمانند...